مهربان
مهربانم
از وقتی شناختمت گرمی محبتت همهء سردیها رو ازم دور کرد
از همون روزها واسه بلند شدن دستت رو به زانوت میگرفتی تا کمتر دردش آزارت بده اما همپای روزها و شبهای زندگیم شدی
تو روزهای شیشه ای بچه گی وقتی من رو مینشوندی رو پاهات تا موهای بلندم رو شونه کنی برام می خوندی
مونسم کیه؟
می گفتم: من
مادرم کیه؟
من
دخترم کیه؟
من
بغلم می کردی و می پرسیدی که اگه خدا من رو بهت نمی داد چه می کردی
من اگه نداشتمت چه می کردم؟
اگه تو این غریبگیهای سنگین زندگی مهرت مراقبم نبود چه الان کجا بودم؟
نمی دونم واقعا شدم مونست؟
نمی دونم شدم عزیزت ؟
الان اینجام چون مهربونِ سرسختی مثل شما همراهم بوده.
تا آخرین نفسم تشنهء حضورتم
***** یه وقت فکر نکنید من بعد از هفت پسر کور و کچل به دنیا اومدمها. من آخرین بچهء خانوادم که مادرم تو سن 36 سالگی من رو به دنیا آورده.
***** این روز قشنگ رو به همه، مخصوصا خانمها تبریک می گم