بایگانیِ اکتبر, 2008

جت هوا می کنیم

Posted in Uncategorized on اکتبر 30, 2008 by pichack

از اونجائی که اینجا مقداراتی گرد و خاک نشسته بود
و من به علت کهولت سن فراموشی خطرناک گرفتم و چیزی نمی نویسم
تصمیم بر آن شد که جتی هوا کنیم خفن ناک

این عکسهارو که در ادامه می بینید با بچه ها انداختیم
خودمونم تو عکسا نیستیم که ریا نشه

این شما و این هم جتهای خصوصی

***** همچنان من نتونستم شکلک بذارم، چرا؟ نمی دونم
***** خدا این سرماخوردگی نامرد رو نصیب گرگ بیابون نکنه

تقویم تاریخ

Posted in Uncategorized on اکتبر 20, 2008 by pichack

همه چی برمیگرده به چند خیلی وقت پیش

مردم سرشون به کار خودشون نبود

مدام آهنگران میذاشتن

به این فکر میکردن چجوری حال صدام نامرد رو بگیرن

چجوری از دست ماماناشون فرار کنن برن جبهه

تا که آخرین روز مهر ماه که مصادف بود با جمعه از صبح شهر یه آشفتگی خاصی داشت

مردم همه استرس داشتن

دقیقا همون حالی رو داشتن که مردم هیروشیما و ناکازاکی تو روز انفجار بمب داشتن

فقط خدا میدونست قراره چی بشه

که حدودای ساعت 4 اون اتفاقی که نباید می افتاد افتاد

اعجوبه ای به دنیا اومد که دنیا تا به اون روز به خودش ندیده بود

البته باید ذکر کنم که دنیا بعد از اون هم یه همچین موجودی رو دیگه ندید

خدا یکی آفرید و بسی فراوان از خلقتش پشیمون شد

چه میشه کرد دیگه

مگه دست خودم بود؟

ییهو دیدم بغل آقای دکترم

اینجانب از همهء عزیزان مخصوصا خانواده ام کمال عذر خواهی رو دارم

قول میدم دیگه متولد نشم

اصرار هم نکنید نمیگم26 ساله شدم

**** از اینکه بهم فرصت زندگی دادی ازت ممنونم و نگاه مهربونت تو زندگیم روبا عالمی عوض نمی کنم

**** داشتن یه خانوادهء مهربون و دوستهای گلی چون شما باعث شده خوشبختی رو تمام و کمال لمس کنم

**** برنامه رادیوئی تقویم تاریخ رو زمان ما میداد. سن شما دوستان قد نمیده. ازصدای آقای گوینده و موزیک متن برنامه خیلی میترسیدم

**** خواستم کیک بخرم اما چون فکر هیکلهاتون بودم مهمونی به صرف نون بربری تازه و آب خنکه. سرویس ایاب و ذهاب دم دره، قبل از خروج هدیه فراموش نشه(ترجیحا پول نقد باشه)ه

**** هرکاری کردم از این شکلکا بذارم نشد

اووووه! شه ژالب

Posted in Uncategorized on اکتبر 13, 2008 by pichack

در سال 1995 موزهء لوور پاریس مسابقه ای ترتیب داد تا به شبیه ترین لبخند به لبخند ژوکوند چهل هزار دلار جایزه بدهد. اما از میان هفت هزار و دویست دختر جوان جایزه نصیب هیچکس نشد
رسم دست دادن که امروزه به معنی ابراز محبت است به قرون وسطی برمیگردد. که این نشانهء بی سلاح بودن طرفین است
اولین فیلمی که در دنیا بالای یک میلیون دلار فروش کرد تارزان نام داشت که در سال 1918 توسط بورگز ساخته شد
خانم پام گاردنر انگلیسی شالگردنهائی می بافد به قیمت یک میلیون تومان!!! علت گرانی این شالگردنها آن است که این خانوم از پشم گربه های ایرانی جهت بافتن استفاده می کند
کوچکترین پارک عمومی در شهر بلفاست و در سال 1921 توسط بیل مک لی ساخته شد تا همسر نابینایش هرروز در آنجا قدم بزند و فکر کند در پارک بزرگی راه می رود. مساحت این پارک 22 متر است

Body Of Lies از میم مثل مادر تا

Posted in Uncategorized on اکتبر 8, 2008 by pichack

چند وقت قبل توسط بنفشهء نازنینم با خبر شدم گلشیفته فراهانی به یه فیلم هالیوودی به کارگردانی رایدلی اسکات دعوت شده و با لئوناردو دیکاپریو همبازی شده. او در این فیلم همچنین در کنار راسل کرو ستاره سینمای هالیوود به ایفای نقش پرداخته که نقش یک پیشخدمت عرب رو داره.

من تصاویر زیادی از این فیلم ندیدم اما شنیدم که گلشیفته بی حجاب جلو دوربین رفته.
بعد اعلام شد که کلاه گیس داشته و در آخر خبر ممنوع التصویر شدنش پخش شد.
به همین راحتی یکی از بهترین هنرمندای جوون رو کنار زدن.
من سواد و دید سینمائی ندارم، نمیخوام هم بگم کار کی غلط بوده و کارکی درست.
فقط فکر نمیکنم باور نداشتن گلشیفته به این امر که باید حجابش رو رعایت میکرده تاوان به این سنگینی داشته باشه.
دعوت به همکاری از یه بازیگر ایرانی تو سینمای هالیوود به نظر من یه افتخار بزرگ بود که متاسفانه نشد بشه.
انگار همونطورکه شادمهر عقیلی قربانی تفکرات سرسختانه شد گلشیفته فراهانی هم تو جامعهء سینما قربانی شد.

***** عکس متن یکی از تصاویر گلشیفته تو رد کارپت فیلمی هست که بازی کرده
***** بعد از پست کردن این متن یکی دیگه از دوستان جناب آقای هادی لینک دموی فیلم رو برام فرستادن که ازشون سپاسگذارم

می خواهم زنده بمانم

Posted in Uncategorized on اکتبر 4, 2008 by pichack

روبروی ساعت می نشینم
با تولد هر ثانیه خاطره ای دیگر متولد میشود
نگاهم را از عقربه ها می دزدم

سوزش چشمانم آزارم می دهد
مدتهاست یا چیزی را نمی بینم یا تارمی بینم
عینک سیاهی را از چشمانم برمی دارم
نور چشمانم را اذیت میکند
با چند بار پلک زدن به حضورش عادت میکنم

یک فنجان حقیقت تلخ و داغ را یک نفس می نوشم
داغش به یادگار روی سینه ام می ماند

با آتش جدائی سیگاری روشن می کنم و پُک عمیقی به آن می زنم
خاکسترش روی روحم می نشیند

می خواهم روزه بگیرم
روزه ای از جنس سکوت
و افطارش باشد همزمان با دمیدن حضرت اسرافیل در سورش