نه برو؛ می خوام که راحت بمیرم
تلنگر برای بعضی آدمها همیشه لازمه.ه
لازمه تا گمشده هاشون رو پیدا کنند.ه
فیلم محیا یادم انداخت که چقدر از مرگ دورم.ه
که نگاه همه برام قابل لمسه الا نگاه خداوند که ازم چشم برنمیداره و من حسش نمی کنم.ه
اونقدر درگیر زنده بودن شدم که فراموش کردم اینجا محل گذره و ابدیت جای دیگه است.ه
کاش شیوهء زندگیم همون جوری بشه که مولا علی(ع) فرموده: جوری زندگی کنم که انگار سالها زنده خواهم موند و طوری با اطرافیانم رفتار کنم که با مرگ چند قدمی فاصله ندارم.ه
نمی دونم شاید یادم رفته از خداوند هستم و به سوی او برمیگردم.ه
آوریل 29, 2009 در 10:45 ق.ظ.
اول بگم که اینجا هستم
آوریل 29, 2009 در 10:47 ق.ظ.
زنده باشــــــی.ایشالا عمر با عزت داشته باشــــی
آوریل 29, 2009 در 10:53 ق.ظ.
این آخرین پستیه که هستم و می خونم
همیشه موضوع های جالبی رو انتخاب کردی و دربارش بحث کردی
ممنونم ازت.از همه راهنمایی هات
آوریل 29, 2009 در 10:54 ق.ظ.
که هر نفس کو آمد حيات
چشد شربت نيستى و ممات
دو روزى چو از زندگانى گذشت
به سوى خدا باز خواهيد گشت
آوریل 29, 2009 در 10:59 ق.ظ.
بچه ها مواظب پیچک من باشید.نشنوم کسی اذیتش کرده.هواشو داشته باشید.ممنون
خـــدا نـــگــهـــدار……………….ه …………..
آوریل 29, 2009 در 11:08 ق.ظ.
اره پیچک باهات موافقم
البته مافقط با این تلنگرها یه کم متحول میشیم
و دیگر هیچ
!
آوریل 29, 2009 در 12:16 ب.ظ.
hade aghal ejaze migerefty bad axe pagamo bar midashty!!!
آوریل 29, 2009 در 1:09 ب.ظ.
چهارم
:دی
آوریل 29, 2009 در 1:10 ب.ظ.
پیجک جان ن ن ن
چه عکس خوف ناکی ی ی ی ی
:دی
آوریل 29, 2009 در 1:30 ب.ظ.
.
.
عمر من مرگیست، نامش زندگانی
.
.
آوریل 29, 2009 در 1:42 ب.ظ.
پیچک اینجاس که میگن
چشامونو باز کنیم
آوریل 30, 2009 در 3:58 ق.ظ.
ممنون از حضور همهء دوستان
جناب آقای محمد
اونقدرهام که تصور می کنید بی ادب نیستم
با اجازتون سیوش کردم
اینم کامنتش که براتون با تاریخش کپی می کنم
BEST 360 EVAR!
بکتون خیلی تکان دهندست. با اجازتون سیوش می کنم
Wed Mar 18 06:00pm IRST
آوریل 30, 2009 در 5:09 ق.ظ.
بازی شهاب حسینی رو خیلی دوست داشتم تو این فیلم
آوریل 30, 2009 در 5:20 ق.ظ.
به قول نوشته ي پشت در يه ماشين نيسان
((((((((( فقط خدا )))))))))ء
آوریل 30, 2009 در 1:18 ب.ظ.
این قافله عمر عجب میگذرد دریاب دمی که در طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد
مِی 1, 2009 در 12:58 ق.ظ.
اینقدر نزدیکم بهش
که بعضی اوقات حس میکنم
با زندگیم عوض شده
.
.
.
مِی 1, 2009 در 7:14 ق.ظ.
پیش از آنکه آماده شوی ، لحظه ی عظیمت تو نا گزیر میشود
وسیل آه و افسوس نفس های آخرم را خرج خود میکند
و آه از این عظیمت ناخواسته
آه از پلهای شکسته بدست جهل من
آه از درهای بسته شده
آه از رد پای حک شده بر روی برف که حالا دیگر پاک شده
آه از این راه نا ثواب
که با نیم نگاهی به پشت خود را در انتهای آن میبینم
خدایا این تصاویر چیست
آه از آن پست کردار که منتصب به من است
آه از آن زشت دیده که به کور بودم و نمیدیدم
آه از آن زبانه های آتش که از دهان من شعله میگرفت
آه از آنجا که نباید بودم و، بودم
آه از لمس گناه با لبانم
آه خدایا این تصاویر که از پنجره ی دیده ی من میگذرد عمر من است
که چه زیبا و دقیق تدوین شده
بی کم وکاست
این سند جرم من است در پیشگاه تو
کوچ من در زمستان است پس دلیل این همه گرما چیست
آه خدایا این آب سرد که بر روی من میریزند چه سوزان است
زمانی من از تکبر خود هیچ کس نمی دیدم
وحالا هیچ کس مرا
هرچه فریاد کشم آنکه در خاک گزارید منم ، من
خاک نریزید
نروید
می ترسم از تاریکی
تنهایی
شب
آه چه فشاری شیره ی جانم گیرند
آن دو کریح ، قل و زنجیر در دست ، از من چه می خواهند
آن حلقه ی سرخ که مرا می خواند چیست
آه اری این همان راه دوزخ است و آندو عذاب دهندگانم
ای کاش در رویا بودم و اینها همه خواب ، ولی افسوس لحظه عظیمت من است ، با کوله ای خالی از سفیدی ها و پر از شب. Ili.n/
مِی 1, 2009 در 1:12 ب.ظ.
جالب بود
مِی 2, 2009 در 1:25 ق.ظ.
يعني ايني كه تو قبر بوده زنده بوده تازه موبايلشم دوربين داشته عكس هم گرفته تو اون هاگير واگير؟؟؟؟؟؟
يا للعجببببب
مِی 2, 2009 در 1:25 ق.ظ.
نه برو؛ می خوام که راحت بمیرم
اِ مقيزززززز !!! ؟؟؟؟؟؟
مِی 2, 2009 در 1:27 ق.ظ.
انجل جون من برم محيا رو نگاه كنم
هي تو فيلم ببين بيا نقد كن هي من بگم خب برم اين فيلمه رو هم ببينم
:دي
مِی 2, 2009 در 1:34 ق.ظ.
مي دوني تقصيره خود خداست ! خب بابا ما آدما مادي هستيم ! يعني نه همشا ! اما حس هامون پنج تا هستن ديگه ! با حواس پنج گانه شناخته ميشيم
حالا هي بايد كلي حس هامونو قوي كنيم تا خدا و نگاهشو ببينيم
اگه يه جوري خدا تنظيم ميكرد كه ميشد راحت نگاهشو ديد خب خيلي خوب بود
:دي
ديدي چه راحت حواله ش كردم گردن خود خدا
:دي
عجب چيزي آفريده اين خدا
دمش گرم
استاد سبسطه و بهانه و ….ه
دوست دارمممممممم مقيز جوووووونم
مِی 2, 2009 در 8:44 ق.ظ.
سعی می کنم دختر خوبی باشم
سعی می کنم نترسم
اما یه موقع هایی خیلی می ترسم
آخه ما وقتی می میرم تنها می شیم
هیچکی نیس که بهش بگیم داره چه اتفاقایی می افته
آخه ما آدما تنهایی رو یاد نگرفتیم
همش هم از تنهایی می ترسیم
از اینکه با خدا تنها بمونیم هم می ترسیم
چون یه موقع هایی باور نداریم که هست
واااای
چقده من حرف می زنم
برم گریه کنم برای خودم
…
***
خداحافظ
مِی 3, 2009 در 2:07 ب.ظ.
vaghean tekoon dahandas….
مِی 4, 2009 در 2:06 ق.ظ.
.
.
.
.
مسخی است دردناک که مسیح را شمشیر به کف می گذارد در کوچه هائی شایعه ___________.!
مِی 6, 2009 در 10:51 ق.ظ.
سلام
مرگ كنار ماست-همراه ما
لحظه اي كه مي خوابيم- راه ميرويم بي آنكه بخواهيم در گوشمان زمزمه مي كند
..
..
در اتاق تنهايي خود جوانكي خوابيده بود
شب با من گپ مي زد
صبح او خاموش بود و من در انتظار نوبتم
منتظر صبحب كه من نيز بدنبال او به سفر روم
..
برايت آرزوي سلامتي دارم
مِی 7, 2009 در 7:34 ق.ظ.
خدا كنه مرگمون
راحت باشه و
طوري زندگي كرده باشيم
كه بعد مرگ نگن
تمام عمر فايده اي نداشت
!!!
مِی 8, 2009 در 11:15 ق.ظ.
جهان سرشار از نشانه ست
نشانه هایی برای هدایت موجودات متفکر
که هم راه رو میشناسن و هم هدف رو
من این فیلم رو ندیدن
اما بی شک فیلم هم میتونه یک نشانه باشه
.
.
هزارساله باشی خوب من
.
.
باران
مِی 10, 2009 در 4:37 ق.ظ.
ای یار!
لبخندت
جوانی من ست
نور است
پولک و ستاره و گندم است
و دیدگانت
هنگامی که آغاز می شوند
و ساعت ها را ورق می زنند
ای یار!
شادمانم و مغرور
چون کره اسبی بر خاک
چون پرنده ای در بهار
و سنجاقکی در گلستانه
شناوری در من چون رود
و زلالی چون ذرت زاران
ای یار
ای یار!
مِی 10, 2009 در 4:39 ق.ظ.
روشنتر از دريچهای از خورشيد،
به روی آبی،
آبیی آرام و رام،
بازم کردهای.
لالِ زلالِ آينهای بیمرز
و ناب،
نابِ ناسرودنیی حيرت و
سرشارِ حالِ لالِ نخستين پروازم کردهای.
هر واژه
در دهانم
تيراژهایست
از من
زبان
جهان خواهد بود،
اگر بسرايم
اما …
اما در اين زلال،
در اين لالِ بیملال،
از شعر نيز بینيازم کردهای.
مِی 17, 2009 در 11:57 ب.ظ.
pichaki khaili khoob…enetekhabe aksetammahshare ,sks khaili khoobe
مِی 18, 2009 در 4:34 ق.ظ.
در میان هر سیب
دانه ها محدود است
در دل هر دانه
سیبها محدود
چیستانیست عجیب
دانه باشیم نه سیب
kheili jaleb bod !
🙂
مِی 18, 2009 در 10:23 ق.ظ.
به یک چیز مفت چنگ زده ایم، به نام زندگی. نه دوستش داریم، آن گونه که برایش بهایی بپردازیم، و نه چون مفت به چنگ آمده میل به رها کردنش داریم
آری… زندگی همین هست و بس